علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 19 روز سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

خداحافظی از نوع پسرانه در آخرین روز کلاس سوم

دقت که کردم می بینم علی هر سال بعد از عید کلا از درس و مدرسه فراری میشه و از حال و هوای عید بیرون نمیاد. مدرسه جدیدش که بسیار منظم و سخت گیر بودن البته به نظرم مختصر و مفید تکلیف به بچه ها می گفتن هر چند اونم خیلی کم نبود اما حجم درسا نسبت به قبل خیلی زیاد بود. خلاصه بعد از عید ماجراهایی داشتیم با مدرسه رفتن علی و امتحاناتش و تکالیفش و همچنین درگیر دندانپزشکی علی هم بودیم. طوری که از مدرسه با باباش تماس گرفته بودن برای کم کاریش. و یه روز هم که ورزش داشت اصرار پشت اصرار که زنگ ورزش که بعد از امتحان هدیه بود، برم دنبالش و بیارمش خونه. دیگه روزهای آخر خودم هم حسابی خسته و کلافه شده بودم خصوصا که مقارن با ماه رمضون شده بود و منتظر بودم تموم ب...
30 ارديبهشت 1398

اولین روز رمضان 98

توی تقویم، اول رمضان دیروز بود اما به گفته علما هلال ماه رویت نشد واز امروز به لطف خدا شروع کردیم به روزه گرفتن. علی جدیدا و بعد از امتحان قران رفته تو مد روزه و نماز.پریشب با باباش همراه شد تا نماز مغرب و عشا بخونن. خلاصه محمد هم ذوق زده با بزرگترین سجاده خونمون (که از مکه خریدیم) کنارشون ایستاد. آنها رو به قبله و محمد رو به اونا😅 بابا هم کم نگذاشت و یه نماز جعفر طیاری ترتیب داد با مقدمات و تعقیبات که بیا و ببین... بعد از نماز و سلام دادن رو به قبله و کربلا و مشهد، به دستور محمد به بقیه جهات هم سلام دادن تا کل دنیا رو خطاب قرار داده باشن😅 خلاصه نماز جماعت بعدی شد نماز صبح امروز بعد از سحری و بدون محمد 😍 علی هم با ذوق فراوان دوست دا...
17 ارديبهشت 1398

سخنان قصار علی و محمد باقر

علی (کلاس دوم) به من و باباش تو ماشین: وقتی می خواییم یه جا بریم اول دو دقیقه صبر کنید فک کنید و مشورت کنین کجا می خواییم بریم و چه کار می خواییم بکنیم بعد راه بیفتید!🤔 من باباش: 😊😍😘🤗😅   محمد باقر(چند شب پیش): بابا میخوایی ماشینت دزدی نشه؟ بابا: بله پسرم محمد باقر: پس بزارش تو پارکینگ من و باباش:😊😍😘🤗😅
11 ارديبهشت 1398

روز معلم

با سلام. روز معلم فردا هست اما امروز تو مدرسه برای علی اینا امروز جشن میگیرن. بر خلاف سالهای گذشته امسال برای این موضوع خیلی راحت بودم و با همکاری اکثر مادران نفری 50 تومن گذاشتیم و نمایندگان کارت هدیه خریدن. یاد سالهای قبل می افتم کلی نفس راحت میکشم که چه ماجراهایی داشتیم بیشتر هزینه می کردم و علی هم گلایه مند تر که کادوی فلانی بزرگتر بود و گلش اینجوری بود و ... حالا برعکس امروز صبح رفتم تغذیه بزارم تو کیفش دیدم خودش یه نقاشی کشیده و تو پاکت گذاشته و با یه مشت شکلات گذاشته تو پلاستیک ببره برای خانم معلمش😍 بدون اینکه من نقشی داشته باشم...خدایی مدارس دولتی بچه ها رو کم توقع تر و عاقل تر بار میارن...
11 ارديبهشت 1398
1